بدون عنوان
گلکم امروز خیلی حوصله ام سر رفته بود همش دوست داشتم برم بیرون به یاد پارسال با فایزه وشیما میرفتیم نذری خوردن اخه امروز ناسوعای حسینی بود...کاشکی 40روزت تمام شده بود که میتونستیم بریم اینور اونور و خانه فامیلا تصمیم گرفته ام که تا چهلت نرفته خانه کسی نریم حتی اقاجون ولی دارم کم کم از این تصمیمم پشیمان میشم خیلی سخته تو خانه نشستن شانسه منم هوا یا سرده یا باران میاد خیلی نتونستم برم بیرون چون شما سرمامیخوری عزیزم فقط به خاطر دکتر بیرون رفتیم ولی بابایی غروب بردمون بیرون خواستیم بریم رستوران دیدیم همه ی رستورانا تعطیلا به همین خاطررفتیم سراب ساندویچی مروارید ساندویچ گرفتیم اینم از تفریح مابعضی موقع ها میگم کاشکی تو تابستان دنیا اومده بودی که ...
نویسنده :
ازاده
0:25